www.asirtoos2.blogsky.com

email : dj_javad71@yahoo.com

www.asirtoos2.blogsky.com

email : dj_javad71@yahoo.com

انشا یک بچه دبستانی در مورد ازدواج

 

نام : کمال    

کلاس :دوم دبستان    

موزو انشا : عزدواج!   


 

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.

تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.

حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند. 

 در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.

از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.

در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !

اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید

من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.  

 
مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند.

همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود.

دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!  

 
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است.

قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!

البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است! 

این بود انشای من.

 

 

عشق بدون قید و شرط

 

سرباز قبل از اینکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت: ((پدر و مادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.))

 

پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ((ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم.))

 

پسر ادامه داد : ((ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید؛ او در جنگ بسیار آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم اجازه دهید او با ما زندگی کند.))

 

پدرش گفت: ((ما متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است. ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.))

 

پسر گفت: ((نه؛ من می خواهم که او در خانه ما زندگی کند.)) آنها در جواب گفتند: ((نه؛ فردی با این شرایط مو جب دردسر ما خواهد بود.ما فقط مسئوول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی.))

 

در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.

چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.

پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.

 

با دیدن جسد؛ قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد.

پسر آنها یک دست و پا نداشت

.

.

.

.

.

.


 
حتی زمانی که تردید داریم قلب ما در یقین است

 

وقتی که...

 

وقتی تو خودت گیر می کنی 
 
وقتی همه چیز برات میشه یه سوال !
 
وقتی توی تکرار صحنه ها اسیر میشی
 
وقتی اونقدر خسته میشی که حتی از فکر کردن به فکر کردن هم بیزار میشی
 
وقتی کسی نیست که بفهمه چی میگی 
 
وقتی مطمئنی ! اونی که امروز می آد فردا میره ..
 
وقتی مجبوری خودتم گول بزنی 
 
وقتی حتی شهامت خیلی چیزها رو نداری !!!
 
وقتی می دونی هیچ کس و هیچ چیز خودش نیست
 
وقتی می دونی همه چی دروغه
 
وقتی می دونی که نباید به هیچ قول و قراری ! اعتماد کنی
 
وقتی می فهمی که نباید می فهمیدی ..
 
وقتی روزگار یادت میده که باید سوخت و ساخت
 
وقتی می خندی به اینکه کارت از گریه گذشته 
 
وقتی قراره هیچ چی جای خودش نباشه
 
وقتی منتظر یه اتفاقی و اون اتفاق هیچ وقت نمی افته ..
 
 وقتی نباید اونی باشی که هستی 
 
وقتی بهت می فهمونن دوست داشتن یه معاملست ! 
 
وقتی تو رو بخاطر صداقتت محکوم می کنن  
 
وقتی خوشحال میشن که غرورت بشکنه
 
وقتی حرفاتو فقط دیوار می فهمه ! ...
 
وقتی.......................... ......

 .

.

.

.

.

.

.

.

.

میشی اینی که من الان هستم